ترتب
3-برفرض دلالت امر به شئ برنهي از ضد،اگر ضد منهي باشد، اقتضای فساد مي كند يا نه؟ اگر ضد منهي عنه باشد (مثلا اقامه نماز در آن وقت منهي عنه باشد)شكي نیست كه منهي عنه صلاحيت عبادت را ندارد،چون عمل منهي از مقام عبوديت آدم را دور مي كند و نمي تواند مقرِّب باشد در حالي كه عبادت مقرب است. پس منهي عنه صلاحيت اين را ندارد كه مأمور به و عبادت باشد لذا گفته مي شود كه نهي در عبادات موجب بطلان است و در معاملات موجب فساد كه يكي از قواعد فقهي همﺍست.
در اقل ثوابا نهي تنزيهي است نه التزامي، اگر يك نهي تنزيهي آمد يعني در شكل كراهت، آنجا را مي گوييم نهي تنزيهي دلالت بر كراهت مي كند. منتهی چطور مي شود عبادتي كه محبوب عند المولي است، مكروه باشد؟ لذا فقهاء كه معناي كراهت را توجيه مي كنند، مي گويند اقل ثوابا ﺍست.
-4بنابر اينكه ضد هست و منهي عنه نيست، چون امر به شئ، نهي از ضد نيست،آيا صلاه راهي براي تصحيح دارد يا نه؟ اگر منهي عنه بود قطعا ضد بود اما منهي عنه نيست، مثلاپدر و مادر صدا زده و نماز بخواند كه اگر اجازه نمي گيرد، اين اشكال پيش مي آيد كه وجوب فوري و مضيق را كنار گذاشتيد و وجوب موسع را انجام مي دهيد، آيا اين واجبي كه انجام مي دهيد درست ﺍست يا درست نيست؟ بر فرضي كه امر به شئ، نهي از ضد نكند، آيا ضد مأموربه مانع از صحت صلاه مي شود يا نمي شود و در اين صورت ترتب مي تواند صحت صلاه را تأمين كند يا نه؟
ترتب در اصول خوانده شده و تطبيق آن در فقه است. اين فرع مربوط مي شود به ترتب.
مطالب مقدماتی در باب ترتب:
1 – مفهوم لغوی و اصطلاحی ترتب:
الف) مفهوم لغوی ترتب:
ترتب در لغت به معنای امر ثابت، پی درپی، دنبال هم آمدن و وابستگی امری بر امر دیگری میباشد؛ همانگون که در لسان العرب آمده است: «التُّرْتُب: الأَمر الثابت...»[1] در تاج العروس آمده است: «تُرْتُبٌ، بضَمِّ التَّائَيْن، قَالَ أَبُو عُبَيْد: هو الأَمْرُ الثَّابِتُ..»[2]؛ ترتب به ضم هردو تا (تُ ر تُب) به بنا گفتار ابو عبید به معنای امر ثابت است.
در لغتنامههای فارسی ترتب به معنای برجای ایستادن، راست و درست شدن، پشت سرهم قرارگرفتن، مقیم و ثابت و همیشگی نیز آمده است.[3] بنابراین ترتب در لغت به معنای امر ثابت، پی در پی، دنبال هم آمدن و وابستگی امر بر امر دیگری میباشد.
ب) مفهوم اصطلاحی ترتب:
ترتب در اصطلاح اصولیین عبارت است از این که درآن واحد طلب نسبت بدو شیئی که با هم تضاد دارند فعلیت پیدا کند،به این صورت که فعلیت طلب نسبت به مهم، مشروط و مترتب بر عصیان امر به اهمیا مترتب بر بناء بر عصیان امر به اهم باشد.
به عبارت دیگر تعلق طلب بالفعلبه دو امر از قبیل ازاله نجاست از مسجد و اقامه صلوة در یک زمان کهاصطلاحاً ازاله نجاست را اهم و اقامه صلوة را مهم گویند، در صورتیمعقول و متصور است که امر کردن به مهم مشروط باشد به این که امر به اهم عصیانشده باشد و چون امر به مهم مشروط و مترتب بر عصیان امر اهم است آنرا ترتبگویند.
به عبارت دیگر اجتماع دو حکم فعلی در موضوع واحد یا در دو موضوع و زمان واحد تعلق گیرد به گونهای که مکلف قادر به انجام هردو نباشد.
برخی از اصولیین در تعریف ترتب مینویسد: «هو ان یتعلق الأمر اولا بالضد الذی یکون اهم فی نظر الآمر مطلقا من غیر التقید بشئی، ثم یتعلق امر آخر بضده متفرعا علی عصیان ذلک الأمر الأول»[4]؛ ترتب آن است که در ابتدا، به مهمتر امر ر شود، بدون هیچ گونه وابستگی به چیز دیگر سپس امر به ضد آن شود در ظرف عصیان امر اولی.
عین همین تعریف در الدرر الوائد نیز آمده است.[5]
نتیجه اینکه ترتب، در لغت به معنای توقف و وابستگی وجود چیزی بر دیگری است و در اصطلاح، به معنای اجتماع دو حکم فعلی در موضوع واحد و یا اجتماع دو حکم فعلی در دو موضوع در یک زمان میباشد، به گونهای که مکلف قادر به امتثال هر دو با همنیست و این در جایی است که یکی از دو حکم، مطلق و دیگری مشروط به عصیان حکممطلق یا مشروط به بنای مکلف بر عصیان حکم مطلق باشد.
2 – مفهوم لغوی و اصطلاحی تزاحم:
الف) مفهوم لغوی تزاحم:
تزاحم در لغت به معنای گردآمدن گروهی بر چیزی، تلاطم امواج و راندن برخی از آنها برخی دیگر را در یک تنگنا آمده است. در محیط فی اللغه آمده است: «الزَّحْمُ: تَزَاحُمُ القَوْمِ إِذا ازْدَحَمُوا. و الأمْوَاجُ تَزْدَحِمُ: إِذا الْتَطَمَتْ»[6]؛ تزاحم از ریشه «زحم» به معنای ازدحام و گردآمدن گروهی بر چیزی، تلاطم امواج و راندن برخی از آنها برخی دیگر را در یک تنگنا آمده است.
در لسان العرب آمده است: «زحم: الزَّحْمُ: أَن يَزْحَمَ القومُ بعضهم بعضاً من كثرة الزحام إِذا ازدحموا. و الزَّحْمةُ: الِّزحامُ. و زَحَمَ القومُ بعضهم بعضاً يَزْحَمُونَهُمْ زَحْماً و زِحاماً: ضايقوهم. و ازْدَحَمُوا وَ تَزاحموا: تضايقوا. و زَحَمْتُهُ و زاحَمْتُهُ، و الأَمواج تَزْدَحِمُ و تَتَزاحَم: تلتطم.»[7]؛ در اثر کثرت تجمع و ازدحام، بعضی بر بعضی دیگری مزاحمت ایجاد نموده همانگونه که امواج در اثر تلاطم بر همدیگر اصابت میکند.
ب– مفهوم اصطلاحی تزاحم:
تزاحم در اصطلاح اصولیین به معنای تنافی دو حکم در مقام امتثال میباشد. همانگونه که شهید صدر در تعریف آن میفرماید: «التزاحم، هو التنافی بین الحکمین بسبب عدم قدرة المکلف علی الجمع بینهما فی عالم الامتثال»[8]؛ یعنی تنافی بین دو حکم به گونهای که مکلف قادر به انجام هردو نیست؛ یعنی مکلف قادر به جمع بین هردو حکم در مقام امتثال نیست.
با تتبع و بررسی در منابع اصولیبه دست میآید که نخستین بار شیخ اعظم انصاری (ره) تزاحم را بهعنوان اصطلاحی اصولی و به معنای تنافی دو حکم دارای ملاک مطرح کرده است. پس از او برخی از شاگردان وی، مانند میرزا حسن شیرازیو محمد حسن آشتیانی، نیز این اصطلاح را به کار برده اند.
اما اولین بار محقق خراسانی[9] در امر هشتم، نهم و دهم از «باب اجتماع امر و نهی » از کتاب کفایه، به طور مبسوط و گسترده بحث تزاحم را مطرح نمود. مباحث تزاحم علاوه بر باب اجتماع امر و نهی، در ابواب ترتّب و تعارض نیز مطرح شده است. مطابق نظر محقق خراسانی،تزاحم وقتی است که دو حکم دارای ملاک جعل و انشا باشند، اگر وجود دو ملاکجعل ثابت نشود و صرفاً یکی از دو حکم ملاک داشته باشد، از موارد تعارض بهشمار می رود. بنا بر این، تزاحم گاه در مرحلة امتثال و ناشی ازقدرت نداشتن مکلف بر اجرای دو حکم، و گاه در مرحلة جعل و تشریع است. بنابراین تزاحم در اصطلاح اصولیین عبارت است از تنافی داشتن دو حکم دارای ملاک در زمان واحد.
در اصطلاح فقها نیز به همان معنا به کارفته است؛ یعنی هرگاه بین مدلول دو دلیل در مرحله تشریع و قانونگذارى تدافعو تمانع وجود نداشته باشد ولى در مرحله اجراء و امتثال آن دو در بعضى از موارد اشکالپیش آید به این معنى که اجراء هر دو باهم میسر نباشد و اجراء یکى مانع از اجراء دیگرىباشد در اینصورت میگویند بین دودلیل مزاحمت وجود دارد و این وضع را تزاحم دودلیل مینامند که در مقابل تعارض دو دلیل استعمال مى شود.
[1] . لسان العرب، ج 1، ص 231.
[2] . تاج العروس، ج 1، ص 326.
[3] . رک: دهخدا، ذیل ماده «ت».
[4] . گلپایگانی، محمد رضا، افاضة العوائد، ج 1، ص 225.
[5] . رک: حائری، عبد الکریم، الدرر الفوائد، ج 1، ص 107 – 108.
[6] . اسماعیل بن عباد، محیط فی اللغه، ج 3، ص 18.
[7] . لسان العرب، ج 12، ص 262.
[8] . بحوث فی علم الاصول، ج 1، ص 455.
[9] . خراسانی، محمد کاظم، کفایة الاصول، ج 1، ص 241 – 248.